راز و نیاز و بندگیتون درست
حساب کتاب زندگیتون درست
بنده میشم غلام دربستتون
پیش کسی دراز نشه دستتون
از لبتون خنده فراری نشه
خدا نکرده، اشکی جاری نشه
باز، یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما، دلم گرفته امروز
راست و حسینیش، نمیدونم چرا
بینی و بینیش، نمیدونم چرا
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمیدن مثل قدیما، دوستا
شاپرکها به نیش مجهز شدن
غریب گزا هم آشناگز شدن
تنگ غروب، که شهر پرشد از «رپ»
ما موندیم و یه کوچه علی چپ
خورشیده مینشست که ما پاشدیم
رفتیم و گم شدیم و پیدا شدیم
رفتیم و چرخی دور میدون زدیم
ماه که در اومد، به بیابون زدیم
آخ که بیابون چه شبایی داره
شب تو بیابون چه صفایی داره
شب تو بیابون خدا بساط کن
اون جا بشین با خودت اختلاط کن
دل که نلرزه، جز یه مشت گل نیست
دلی که توش غصه نباشه، دل نیست
این در و اون در زدناش قشنگه
به سیم آخر زدناش قشنگه
:: موضوعات مرتبط:
طنز ,
,
:: برچسبها:
شعر | شعر طنز | شعر بامزه | طنز ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0